عباس حاجینجاری
دوگانه جنگ و مذاکره و باج خواهی از طریق مذاکره کلیدواژهای است که این روزها به محور اصلی عملیات روانی سران کاخ سفید و متحدانش و برخی رسانهها در داخل و خارج که به پادوی کاخ سفید و رژیم صهیونیستی در برابر مردم ایران تبدیل شدهاند، مطرح و در آن بر مذاکره با هدف توقف فعالیتهای هستهای، موشکی، نفوذ منطقهای ایران و... تأکید دارند.
اگرچه هر یک از محورهای مطرح شده در این روند نظیر توانمندیهای هستهای، قدرت موشکی و نفوذ منطقهای در زمره مولفههای اصلی اقتدار ایران بوده و به عنوان خاری در چشم دشمنان مردم ایران تبدیل شدهاند، اما آنچه فراتر از این مولفهها به عنوان هدف اصلی دشمنان در نوع مواجهه با ایران مد نظر تصمیم سازان و تصمیم گیران در نهادها و مراکز اندیشه ورزی در کشورهای سلطه است، شکست استقلال و عزت و صلابت نظام اسلامی است که در طی چهل و هفت سال گذشته متاثر از هدایتها و رهبریهای امامین انقلاب، هیبت و هژمونی قدرتهای سلطه را شکسته و ایران را به عنوان مستقلترین کشور به رخ جهانیان کشانده و به همین دلیل است که ترامپ با ادعای تلاش برای مذاکره مستقیم با ایران بنا دارد خود را به عنوان اولین رئیسجمهور امریکا جا بیندازد که توانسته است مستقیما با ایران مذاکره کند.
درک این معنا آنگاه امکان پذیر است که روند تحولات تلخ تاریخ گذشته ایران و حتی نوع مواجهه ترامپ با برخی دیگر از کشورها در شرایط کنونی مدنظر قرار گیرد، آنگاه که شاه مخلوع ایران برای کسب اجازه برای تغییر یک وزیر باید دو روز پشت در اتاق وزیر امریکایی معطل میماند و در دوران کنونی نیز امثال محمد سلمان که در دوران اول ترامپ با وجود اینکه به لقب پر افتخار گاو شیرده (؟) ملقب شده بود، با هزینه کرد بیش از ۴۰۰ میلیارد دلار از درآمد نفتی این کشور به کاخ سفید، توفیق ملاقات اول با ترامپ را کسب و در این مرحله نیز هزینه این توجه ترامپ به محمد سلمان برای ساکنان شبه جزیره عربستان هزار میلیارد فاکتور میشود. اگرچه ذلتپذیریها به اینجا ختم نشده و رئیسجمهور بیادب امریکا روز پنجشنبه گذشته مدعی میشود که برخی حاضرند بر سر تعرفهها باسن او را ببوسند تا امریکا با آنها مذاکره کند.
در تحلیل تحولات منطقه و اصرار امریکا و رژیم صهیونیستی برای تهدید نمایی در برابر ایران که این روزها با خبرسازی پیرامون برگزاری رزمایش ها، نقل و انتقالات نظامی در منطقه و ارسال تجهیزات برای صهیونیستها و... به اوج خود رسیده است، رسانههای معاند و سرپلهای داخلی آنها اصرار دارند رژیم صهیونیستی و امریکا را به دلیل جنایات بیحد وحصرشان در فلسطین و لبنان و... قدرتمند جلوه داده و موضع ایران و نیروهای جبهه مقاومت را ضعیف نشان دهند و نهایتاً ایران را به تسلیم و تمکین در برابر کاخ سفید وادار کنند.
فارغ از آنکه به رغم جنایات گذشته این دو رژیم در این شانزده ماه و کشتار دهها هزار زن و کودک فلسطینی ولبنانی، آنها به هیچ یک از اهدافشان نرسیده و امیدشان این است که در بستر این جنگ شناختی شکست هیبت و استقلال نظام اسلامی را نظاره گر باشند و متأثر از آن برای ایجاد فتنه داخلی برنامهریزی کنند.
ابعاد این مواجهه را که با بهرهگیری از تکنیکهای جنگ شناختی و عملیات ادراکی، صورت میگیرد و آنها تلاش میکنند تصویری تحریفشده از واقعیتهای میدانی ایران ارائه داده و ذهنیت مردم ایران را تحت تأثیر القائات رسانهای خود قرار دهند، به شرح زیر میتوان برشمرد:
۱- بزرگنمایی تهدیدات نظامی و انتشار اخبار جعلی و جهتدار، برای ایجاد احساس اضطراب و ناامیدی در جامعه ایران؛ ۲- اعتبار زدایی از اقتدار وتوانمندیهای ایران در پاسخگویی به تجاوزات احتمالی دشمن که گویا جمهوری اسلامی گزینهای برای پاسخگویی ندارد! و این در حالی است که واکنش قاطع رهبر معظم انقلاب و مقامات نظامی کشور، بهروشنی آمادگی ایران برای هر سناریویی را اثبات کرده و محاسبات اصلی آنها بر سر اقدام نظامی علیه ایران را برهم زده است؛ ۳- اعتبارسازی برای اقدامات و فشارهای سیاسی واقتصادی کشورهای متخاصم علیه مردم ایران؛ ۴- بیاعتبارسازی نهادهای قانونی با القای وجود اختلافات داخلی با تمرکز بر مشکلات اقتصادی و اجتماعی، با هدف تضعیف اعتماد عمومی؛ ۵- دامن زدن به التهابات اقتصادی و جلوگیری از ایجاد ثبات در بازارهای اقتصادی؛ ۶- بیاعتبارسازی رسانه ملی ودیگر رسانههای داخلی همراه با نظام و مردم ایران با انتشار اخبار جعلی؛ ۷- تفرقه افکنی وایجاد شکاف میان مردم وحاکمیت و ۸- بسترسازی برای ایجاد فتنه داخلی برای درگیرسازی ایران با مسائل داخلی و پذیرش شرایط دشمن در شرایط تشدید تهدیدات بیرونی.
بر این فهرست اگرچه موارد دیگری از اهداف جنگ رسانهای وعملیات روانی دشمن میتوان افزود، اما فراتر از ابعاد میز مذاکره و... در شرایط کنونی آنچه بیشتر اهمیت دارد، روایتگری هوشمند، پاسخ مستدل به تحریفها و القائات رسانههای معاند، برای اعتمادسازی در داخل و بهرهگیری از دیپلماسی رسانهای فعال و ارتباط مستمر با افکار عمومی داخلی و خارجی و... ابزارهایی هستند که میتوانند موقعیت جمهوری اسلامی را در برابر این جنگ ادراکی و عملیات رسانهای و روانی غرب مستحکم و دشمن را در این مواجهه پیچیده ناکام سازند.
پروژه آمریکا، تجزیه کل منطقه است
دکتر یحیی غدار
آمریکا نقشهراه تصمیم نهایی برای حذف حزبالله در لبنان و جریان مقاومت در کل منطقه را اتخاذ کرده است و حتی مایلند نهفقط موجودیت نظامی، بلکه به موجودیت سیاسی حزبالله نیز پایان بخشند و این را برای جریانهای مقاومت در کل منطقه تعمیم بدهند.
این، در واقع یک جرم و جنایت علیه ملت لبنان محسوب میشود، زیرا مقاومت یعنی ملت لبنان و نیمی از جمعیت لبنان حامی جریان مقاومت است. طبعا این جنایت مطلقا نمیتواند تداوم داشته باشد، زیرا تاکنون مقاومت با آرامش مسائل را دنبال کرده و بر دولت لبنان که ادعا کرده میتواند مرزهای کشور را حفظ و اسرائیل متجاوز را عقب براند حساب باز کرده است. این در حالی است که روزانه تعدادی از جوانان ما به دست دژخیمان صهیونیست به شهادت میرسند و شهرها در اثر بمبارانها دچار ویرانی میشوند. البته این امر استمرار نخواهد یافت و مقاومت روزی در عمل نشان خواهد داد که چگونه مقابل این تجاوزات خواهد ایستاد. پروژه آمریکاییها تجزیه کل منطقه است و از سوریه شروع کردند و بخش جنوب رودخانه لیتانی را به نفع رژیم صهیونیستی جداسازی خواهند کرد. آنها در این زمینه با کمال پررویی و وقاحت از طرح تجزیه منطقه سخن میگویند و وظیفه ماست که در قبال این پروژه خطرناک هوشیاری خود را حفظ کرده و به مقابله با آن با یاری خداوند برخیزیم. چنانچه تاکنون در قبال این تجاوزات ایستادگی دلاورانه داشتیم و درسهای مهمی را در زدوخوردهای میدانی به آنها دادیم. چندان نخواهد گذشت که این روز خواهد آمد که این درسها را بار دیگر به آنها بدهیم.
هفته پیش 400 فعال مدنی شناختهشده ایرانی طی نامهای به «آنتونیو گوترش» دبیرکل سازمان ملل، نسبت به تهدیدات دولت آمریکا واکنش نشان دادند. مهمترین وجه این نامه، مخالفت صریح این جمع با برافروختهشدن آتش جنگ علیه کشورمان بود. طبیعتا این انتظار وجود داشت که چنین موضوعی، موضع همه کسانی باشد که خود را ایرانی میدانند و این ادعا را دارند که سرنوشت کشور برایشان مهم است، بهخصوص حالا که مذاکرات بین ایران و آمریکا، سوای آنکه آن را مستقیم بدانیم یا غیرمستقیم، از امروز در کشور عمان آغاز شده است.
به عبارتی این انتظار کاملا طبیعی بود که هرکس که مدعی دوستداری وطن است، سوا از هر جریان فکری که به آن دلبسته است، دورکردن آتش جنگ از سر کشور برایش از هر چیزی مهمتر باشد، همانطورکه در بین امضاکنندگان این نامه هم میشد این را دید، اعم از تخالف مواضع در موضوعهای مختلف که بعینه در بین امضاکنندگان تاکنون دیده شده یا حتی تعارضی که ممکن است برخی با سیستم حکمرانی در کشور داشته باشند. ولی با همه این تعارضات شناختهشده در بین امضاکنندگان، همه بر یک چیز اتفاق داشتند و آن اینکه در هنگامه تهدید و خطر برای کشور، همه آن تعارضات مسائلی فرعی هستند و در چنین زمانهای اولویت حفظ کیان کشور و دور کردن آن از آتش جنگ است و برای همین، همه امضاکنندگان نامه، تمامقد از تصمیم حاکمیت برای ورود به مذاکرات دفاع کرده و از آن حمایت قاطع دارند. اما عجیب اینکه دو گروه هستند که خود را ایرانی و نگران سرنوشت کشور میدانند و چنین موضعی ندارند.
یک گروه آنهایی که اکثرا در خارج از کشورند یا همه همتشان را بر این گذاشتهاند که غرب و بهخصوص آمریکا را تشویق به ورود جنگ با ایران کنند یا در یک سطح پایینتر به نویسندگان و امضاکنندگان نامه به دبیر کل هجوم میبرند که بهجای مخالفت با حمله آمریکا به ایران باید در داخل کشور یقهگیری کنید، چون حتی با اینکه کشور خارجی دارد عظیمترین نیروی نظامی جهان را برای نابودی کشورمان به منطقه گسیل میکند، آنچه اهمیت اصلی را دارد، تعارضات داخلی است و نه این آتش جنگی که هر لحظه به ایران عزیزمان نزدیک میشود و همه هم و غمشان این است که باید تعارضات داخلی را پایه و اساس هر نامه و بیانیهای قرار داد. درست مانند اینکه فرض کنید در درون یک خانه، خدای ناکرده دعوایی باشد و بعد یک نفر قدارهبند به اهالی خانه هجوم بیاورد و ما بگوییم دعوای داخلی ما اولویت دارد بر اینکه آن قدارهبند به روی ما چاقو کشیده. درست مثل این تصویر کاریکاتوری که بعضی خیال میکنند اگر بمبی روی این سرزمین فروریخته شود، انتخاب میکند که از بین مردم، چه کسی را بکشد و چه کسی را زنده بگذارد.
و اما گروه دوم، آنانی که در داخل کشور مثل همیشه صدایشان و جیغ و فریادشان به آسمان است و از شجاعت دم میزنند و مذاکره و مذاکرهکنندگان کشورمان را به انواع تهمتها میآلایند و رجز میخوانند که «من آنم که رستم بود پهلوان». همان رجزخوانانی که ادعای مصاف با اسرائیل را داشتند و در روز حادثه گفتند نخیر ما باید اینجا بمانیم چون جنگمان در اینجاست. درست مثل همان سرنگونیطلبانی که در مقابل نامه به گوترش میگویند نخیر، دعوای داخلی مهمتر است و اگر نامهای هم نوشته بشود باید به داخل نوشته شود. این شباهت اتفاقی نیست. این دقیقا دو تیغه یک قیچی است که با هر ادعایی که میکنند، بر گردن این مردم فشار میآورند. آنها که مذاکره را ناشی از ترس میدانند، چه در خارج باشند و چه در داخل، مشوق شجاعت نیستند، مشوق حماقتاند. گیریم که ایرانیان تهور کنند و کشور را باتلاق آمریکاییان کنند و همچون ویتنام، آمریکا را پشیمان از حمله به ایران سازند، ولی در نهایت این ایران است که باتلاق میشود و نه آمریکا و خوشبختانه مدیریت ارشد کشور این تهیج و شجاعتنمایی کاریکاتوری را خوب میشناسد و در همه این سالها جلوی در ورطه شجاعت پوشالی افتادن این «دلاوران رانتی» را گرفته است.
نمونه روشن و قابل احترامش همان مورد تله جنگ با طالبان بعد از حمله به کنسولگری ایران در مزار شریف و شهادت دیپلماتهای ایرانی که با اینکه توان رزمی و قدرت ما چندین برابر طالبان بود، اما هوشیاری و درایت سبب شد حتی در جنگی که احتمال پیروزیاش بسیار زیاد بود وارد نشویم. عقلانیت یعنی همین. همین که حتی اگر جنگ را بتوانیم با پیروزی به پایان ببریم، از ورود به آن پرهیز کنیم. کافی است آنها که دم از شجاعت میزنند، سری هم به آبادان و خرمشهر بزنند تا زخمهای جنگی که 36 سال پیش پایان یافت را بر تن این دو شهر ببینند که هنوز چرکین است. تازه آن عراق بود و ما ایرانِ بعد از یک انقلاب شکوهمند با حمایت گسترده مردمی. و یادمان باشد که انتخابات ریاستجمهوری گذشته و برگزیدن پزشکیان از سوی مردم، یعنی همین تصمیمی که امروز شنبه در عمان انجامش دادیم و به خواسته مردم احترام گذاشتیم. مردم صلحطلب ایران.
عبدالرضا فرجی راد
با قدرت گیری ترامپ و تمرکز مجدد برای استخراج انرژی، امریکا را به عنوان یک رقیب برای کشورهای عرب صاحب انرژی جلوه داده است. شاید بتوان گفت که برای نفوذ بیشتر اقتصادی امریکا در منطقه دو گزینه وجود داشته باشد که در کنار آن از نفوذ اقتصادی چین تا حدودی کاسته شود و بر رشد اقتصادی چین که خواسته آمریکاست تاثیر بگذارد.
یکی کنار آمدن آمریکا با ایران و کسب اجازه فعالیت اقتصادی امریکا در ایران که در واقع اعراب خلیج فارس هم در یک رقابت جدی با ایران قرار گیرند و آمریکا بتواند از این وضعیت ژئوپلیتیکی به نفع خود و تا حدی دور کردن چینی ها بهره ببرد.
دوم اینکه چین به تایوان حمله و آن را تصرف کند. پروفسوری از دانشگاه پکن از قول یک فرمانده نظامی اشان می گفت که این اقدام و عملیات سه روزه قابل انجام است. در این صورت بعید است که امریکا وارد درگیری نظامی با چین شود زیرا درگیری نظامی قدرت اول و قدرت دوم جهان منجر به جنگ جهانی خواهد شد. بنابراین امریکا در مقابل چین از ابزار تحریم استفاده خواهد کرد. طبیعی است برای ضربه زدن به چین تحریم انرژی بیشترین کارایی را خواهد داشت و در این زمان امریکا می تواند از ابزار تهدید برای کاهش نفت کشورهای عرب به چین استفاده کند که با توجه به نفوذ داخلی و اطلاعاتی و نگرانی این کشورها از اتفاقات بعدی در داخل کشورشان با آمریکا همراهی خواهند کرد.
نباید فراموش کرد که کریدور ایجاد شده بایدن از بمبئی تا اسراییل و مدیترانه در مقابل ابتکار چینی یک کمربند یک راه زیر سوال رفته و با این بساطی که ترامپ سر اروپا آورده و این تعرفه هایی که بر کالاهای هندی و اروپایی بسته است امکان چنین همکاری وجود ندارد.
برخلاف دوره قبل ریاست جمهوری ترامپ که عربستان و دیگر کشورهای حوزه خلیج فارس که تصور می کردند آمریکای ترامپ به طور جدی حامی آنها خواهد بود و پول هایی را برای دختر، داماد و خودش خرج کردند ولی در انتهای کار وقتی ضرباتی را از حوثیها در فجیره و آرامکو دریافت کردند متوجه شدند که خیلی هم حساب و کتابهایشان درست از کار در نیامده لذا این بار با احتیاط بیشتری با وی ضمن اظهار تمایل به نزدیکی و رفاقت بخرج خواهند داد.
شاید بتوان یکی از نشانه های این احتیاط را تلاش برای جلوگیری از درگیری در منطقه دانست. اعراب به خوبی می دانند که در رابطه با چین نمی توانند طبق خواسته آمریکا برخورد کنند.
این کشورها پروژه های کلانی را شروع و در دستور کار خود قرار داده اند و هم اکنون یکی از بالاترین رشدهای اقتصادی در جهان را تجربه می کنند.
فروش نفت به بزرگترین خریدار انرژی در جهان یعنی چین ضامن رشد و توسعه آن ها و ادامه فعالیت پروژه های کلانشان است در حالی که آمریکا خود یکی از بزرگترین تولید کنندگان و صادرکنندگان انرژی در جهان است.
تمامی این موارد، مولفه هایی هستند که روی سرمایه گذاری و توافق احتمالی ایران و آمریکا موثر هستند.
سید جلال فیاضی
سمیه خلیلی
دور جدید تنشهای تجاری میان ایالات متحده و چین، با افزایش افسارگسیخته تعرفههای گمرکی از سوی دولت دونالد ترامپ، رئیسجمهور ماجراجوی ایالات متحده، وارد مرحلهای به غایت خطرناک شده است. این اقدام که با هدف نخنمای «حمایت از صنایع داخلی آمریکا»، کاهش کسری موهوم تجاری و به زعم ترامپ، «بازگرداندن عظمت خیالی به آمریکا» انجام میشود، با واکنشهای گسترده بینالمللی، هشدارهای دلسوزانه کارشناسان اقتصادی و تمسخر آشکار و بجای طرف چینی روبهرو شده است. پکن در اقدامی طنزآمیز و البته عمیقا سیاسی، پیام خود را نه با موشک و تحریم، که با یک «کلاه قرمز» ارسال کرده است؛ کلاهی که در ظاهر، نماد کارزار «آمریکا را دوباره عظمت ببخشیم» است اما در پشت برچسب تولید، با حروف برجستهای نوشته شده: ساخت چین. افزایش تعرفهها بر کالاهای وارداتی از چین، در واقع تازهترین فصل از یک رشته اقدامات تجاری ابلهانه است که ترامپ از زمان روی کار آمدن در پیش گرفته است. او که گویی درکی از مبانی اولیه اقتصاد بینالملل ندارد، همواره از کسری تجاری آمریکا با چین انتقاد کرده و تعرفهها را به عنوان ابزاری برای فشار بر پکن و تغییر توازن تجاری به نفع واشنگتن میداند. این در حالی است که منتقدان، دلسوزان و اقتصاددانان برجسته بر این باورند این سیاست، نهتنها به اهداف شوم مورد نظر دست نخواهد یافت، بلکه به اقتصاد آمریکا و جهان نیز آسیبهای جبرانناپذیری وارد خواهد کرد.
* ترامپ، تعرفه و توهم استقلال اقتصادی
در بحبوحه رقابتهای انتخاباتی ۲۰۲۴ دونالد ترامپ بار دیگر از همان دفترچه سیاستگذاری سال ۲۰۱۶ استفاده کرد: ملیگرایی اقتصادی، مقابله با چین و ترویج «صنعت آمریکایی». او در سخنرانی اخیرش اعلام کرد در صورت پیروزی در انتخابات، تعرفهای ۶۰ درصدی بر واردات کالاهای چینی اعمال خواهد کرد و واردات از سایر کشورها نیز بدون استثنا با مالیات سنگین مواجه خواهد شد. اما این رویکرد که با عنوان «حمایت از کارگر آمریکایی» مطرح میشود، واقعا تا چه اندازه به نفع اقتصاد ایالات متحده است؟ آیا میتوان زنجیره تأمین جهانی را نادیده گرفت و در عصر همپیوستگی اقتصادی، به استقلال کامل رسید؟
بسیاری از کارشناسان اقتصادی معتقدند سیاستهای تعرفهای ترامپ، نهتنها تورم را در داخل آمریکا افزایش میدهد، بلکه قدرت خرید مصرفکنندگان آمریکایی را نیز کاهش خواهد داد. افزایش قیمت کالاهای وارداتی، از اسباببازی و پوشاک گرفته تا لوازمخانگی و تلفنهای همراه، فشار اقتصادی مستقیمی بر طبقات متوسط و پایین خواهد آورد؛ همان طبقهای که ترامپ مدعی حمایت از آنهاست. بسیاری از اقتصاددانان، اقدام ترامپ در افزایش تعرفهها را «خودزنی» و «شلیک به پای خود» توصیف میکنند. افزایش هزینههای واردات، به معنای افزایش سرسامآور قیمت کالاهای مصرفی برای شهروندان آمریکایی است. از آنجا که بخش قابل توجهی از کالاهای مورد نیاز مردم آمریکا، از جمله پوشاک، لوازم الکترونیکی و اسباببازیها، از چین وارد میشود، این افزایش قیمتها میتواند فشار کمرشکنی را بر بودجه خانوارها بویژه خانوارهای کمدرآمد و طبقه متوسط رو به زوال وارد کند. علاوه بر این، افزایش تعرفهها، قدرت رقابت شرکتهای به احتضار درآمده آمریکایی را نیز در بازارهای جهانی کاهش میدهد. بسیاری از این شرکتها برای تولید محصولات خود، به قطعات و مواد اولیه وارداتی از چین وابستهاند. افزایش قیمت این مواد اولیه، هزینه تولید را بالا برده و در نتیجه، قیمت تمامشده محصولات آمریکایی افزایش مییابد. این امر توانایی رقابت این شرکتها را در برابر رقبای خارجی بویژه در کشورهایی که تعرفههای پایینتری دارند و از عقلانیت اقتصادی بیشتری بهره میبرند، بشدت تضعیف میکند.
* پاسخ چین: یک کلاهقرمز، هزار حرف ناگفته
در چنین فضایی، واکنش چین به شکل یک تصویر ساده و در عین حال نیشدار منتشر شد: کلاه معروف کمپین ترامپ با برچسبی که حکایت از محل تولید آن دارد؛ چین. رسانههای وزین چینی از جمله گلوبال تایمز با تیترهایی طعنهآمیز نوشتند «حتی میهنپرستی ترامپ هم ساخت چین است!»
این واکنش، تنها یک شوخی رسانهای نیست، بلکه پاسخی هوشمندانه به استراتژی شکستخورده ترامپ در جنگ تجاری قبلیاش با پکن در سالهای ۲۰۱۸ تا ۲۰۲۰ است. چین با یادآوری اینکه حتی نمادهای ملیگرایی ترامپ وابسته به تولیدات کارخانههای چینی است، توانست عمق وابستگی اقتصاد آمریکا به زنجیره جهانی را به رخ بکشد.
* تأثیرات جهانی یک بازی دو سر باخت
افزایش تعرفهها فقط یک جنگ دوجانبه میان چین و آمریکا نیست، بلکه موج آن به سرعت به اروپا، آمریکای لاتین و سایر اقتصادهای وابسته به صادرات سرایت خواهد کرد.
پیش از این، اتحادیه اروپا هشدار داده بود در صورت اعمال تعرفههای جدید از سوی واشنگتن، اقدامات متقابلی اتخاذ خواهد کرد. در چنین شرایطی، احتمال شکلگیری جنگ تعرفهای چندجانبهای وجود دارد که تنها نتیجهاش رکود در تجارت جهانی و بیثباتی در بازارهای مالی خواهد بود.
از سوی دیگر، کشورهایی چون مکزیک و ویتنام که در جنگ تجاری قبلی به عنوان جایگزین چین در صادرات به آمریکا مطرح شده بودند، اکنون نیز در تیررس تعرفههای ترامپ قرار گرفتهاند. چنین رویکردی، نهتنها به شرکای تجاری آسیب میزند، بلکه تصویر آمریکا به عنوان شریک قابل اعتماد را نیز خدشهدار میکند.
* واقعیت پشت شعار: آیا «عظمت» قابل واردات است؟
پاسخ چین به ظاهر یک شوخی تصویری بود اما در واقع، سوالی عمیق را مطرح میکند: اگر عظمت آمریکا، همانطور که ترامپ تبلیغ میکند، با پوشیدن یک کلاه قرمز تحقق مییابد، پس چرا این کلاه باید در شهری کوچک در استان جیانگسو تولید شود؟ آیا این واقعیت اقتصادی نشان نمیدهد شعارهای ملیگرایانه نمیتواند وابستگی ساختاری اقتصاد آمریکا به تولید جهانی را پنهان کند؟
واقعیت این است که بزرگترین شرکتهای فناوری، پوشاک، خودروسازی و لوازم الکترونیکی آمریکا بشدت وابسته به زنجیرههای تأمین در جنوب شرق آسیا، چین، هند و سایر نقاط جهان هستند. قطع این زنجیرهها نهتنها امکانپذیر نیست، بلکه در نهایت به ضرر تولید داخلی نیز تمام خواهد شد.
* کنایهای از جنس کلاه
سیاست اقتصادی ترامپ، بار دیگر در قالب شعارهای بلندپروازانه، تصمیمهای تهاجمی و نمایشهای تبلیغاتی ظاهر شده است اما واکنش هوشمندانه و گزنده چین، با یک تصویر ساده، تمام این ادعاها را به چالش کشیده است.
در جهانی که اقتصاد آن بههمتنیده و چندلایه است، هیچ کشوری نمیتواند به تنهایی و با ابزارهای قرن نوزدهمی چون تعرفه و ممنوعیت، عظمت را بازآفرینی کند. تصویر کلاه قرمز «ساخت چین»، نماد شکست سیاستی است که میخواهد جهان را با دیوار تعرفهای از نو تعریف کند اما حتی ابزار تبلیغاتی خودش را نمیتواند از آن سوی مرزها بینیاز کند.
این کلاه، فقط کلاه نیست؛ استعارهای است از تمام وعدههای توخالی، وابستگیهای پنهان و سیاستی که زیر نقاب ملیگرایی، واقعیت جهانیشده امروز را انکار میکند.